ني ني ما
سلام بچه ها، امرور داداش كوچولو ي من(عرشيا) دو روزه شده و از بيمارستان اومده خونه. چشماش رو هم باز كرده و به من نگاه مي كنه. خيلي دوست داشتم بچه رو بغل كنم. مامانم اجازه داد با احتياط بذارم رو پام اين روزا من خيلي خوشحالم....خدايا شكرت.... ...
نویسنده :
پارسا محمدنيا
17:31
تولد دادش كوچولوي من
سلام بچه ها، امروز شنبه نهم اسفند هزار و سيصد و نود و سه (1393/12/09) است و من خيلي خيلي خوشحالم. مي دونيد چرا؟؟ مدتيه كه ما منتظر به دنيا اومدن يك ني ني هستيم.ديشب مامانم گفت: اگه خدا بخواد تو از فردا يك داداش كوچولو خواهي داشت. كيفم رو آماده كرد و گفت فردا صبح تو و پوريا خودتون آماده بشين و برين مدرسه. صبح كه بيدار شدم ديدم بابا و مامانم رفتند بيمارستان... منم رفتم مدرسه.اما دل تو دلم نبود. اصلا حواسم به درس و مشقم نبود. منتظر بودم زودتر ظهر بشه و برم خونه...آخه بابام قول داده بود وقتي از مدرسه اومديم و ناهار خورديم من و پوريا رو ببره بيمارستان تا مامان مهربون و داداش نازم رو ببينيم. ظهر كه اومدم خونه بابام گفت ني ني...